راه رفتن

سه روز است که به راه افتاده. روز اول از کناره مبل خودش را رها کرد و آرام و با دست های باز اولین قدم های زندگی اش را برداشت. یک قدم.. دو قدم و قدم سوم زمین خورد. از شوق راه رفتن دو سیاهی چشم هایش مثل مرواریدی درخشان می درخشید. یازده ماه و پانزده روز و این اولین قدم های زندگی او بود. امروز که روز سوم است بیشتر و مطمئن تر قدم بر می دارد. بالای  ده قدم و دیگر او را ترس افتادن نیست. هر بار تلاشی تازه و پر توان تر و موفق تر…